جلسۀ 1 - حقّ فرزند
روش تربیت
(خلاصه جلسه اول)
حقّ فرزند
(سخنرانی سرکار خانم لطفیآذر در شهر تهران، 14 آبان 1394)
هر انسانی در دنیا زندگی میکند و بزرگ میشود تا به ثمرۀ نهایی و ظهور آنچه در درونش است، دست یابد. او در این سیر، تحت تأثیر عوامل مختلف نظیر ژن، محیط، اطرافیان، مدرسه و... قرار میگیرد؛ اما تأثیر اساسی، گوهر گرانبهای درونش است که استعدادهای متعدد انسانی را در خود دارد؛ مثل بذر هریک از گیاهان، که شاخ و برگ و میوۀ مخصوص خود را با طعم و بو و خاصیت خود دارند.
در اینجا تربیت یعنی جهت دادن آثاری که فرد از ژن، محیط و سایر عوامل گرفته، در راستای ظهور استعدادها و هدفی که در درونش است. ما در این بحث به ریشههای تربیت صحیح میپردازیم و با بیان حقّ فرزند از رسالۀ حقوق امام سجاد(علیهالسلام) آغاز میکنیم: "وَ أَمَّا حَقُّ وَلَدِكَ..."[1].
این، کلام معصوم است و قطعاً بی حکمت نیست؛ پس باید واژههای آن را خوب بشناسیم.
"حق"، آن رتبۀ ثابت و پایدار موجودات است که به حضرت حق، اتصال دارد و هرچه در آنها تغییر کند، این رتبه سر جایش است؛ یعنی "منِ" آنها همان است که بود. این، حقّ تکوینی است و حقّ تشریعی، احکام و قواعد و آدابی است که حضرت حق قرار داده؛ و تمام این حقوق، ظهورات او هستند.
به عنوان مثال، هم وجود ما حقّ است و هم آب؛ نسبت به هم نیز حقوقی داریم که یکی از آنها سیرابی است. ما باید به لحاظ وجود خود، حقّ آب را ادا کنیم و از لوازمش این است که آن را بنوشیم تا به بدنمان برسد و با تأثیر در سلامت و عمر ما، در وجودمان ثابت شود. اما اگر به جای رفع تشنگی، آب را روی زمین بریزیم، فردا از ما شکایت خواهد کرد؛ چون حقّش این نیست و برای این غرض آفریده نشده است.
حقوق معنوی نیز آنها هستند که بُعد وجهالحقّی یعنی روح و ابدیت ما را تقویت میکنند. بر این اساس، در ماده یا معنا، هرچه ما را به خدا برساند، حقّش به ما ادا شده و ما نیز هرچه را در ارتباط با وجود خود به خدا برسانیم، حقّش را ادا کردهایم. مثل اینکه آب را بنوشیم، نه اینکه روی زمین بریزیم؛ و بعد هم از عمر و سلامت خود، در مسیر حق استفاده کنیم. وقتی این را باور کنیم، دیگر به بهانۀ اینکه دیگری حقّ ما را رعایت نکرده، حقّ او را پایمال نمیکنیم؛ چون میدانیم با این کار، خودمان از حق، محروم شدهایم.
"وَلد" در معنای عام، همان فرزند است؛ اما با توجه به این واژه، فرزند درواقع تولیدی از پدر و مادر است. هر تولیدکننده باید مراحل کار خود را در نظر بگیرد و در هر مرحله، متناسب شرایط همان مرحله عمل کند؛ با تغییر شرایط نیز شرایط تولید خود را سازگار کند و همیشه در یک سطح نماند. پدر و مادر نیز اولاً باید مراحل تربیت فرزند خود را در نظر بگیرند و بدانند دورۀ کودکی مثل نوجوانی یا جوانی نیست و هر سن، اقتضائات خاص خود را دارد. ثانیاً نوع و روش تربیت خود را با شرایط زمان تغییر دهند؛ اگرچه هدف و جهتگیری تربیت همواره ثابت است.
بر این اساس، دیگر نمیتوانند فرزندان خود را با یکدیگر مقایسه کنند و مثلاً بگویند: خواهرت در بچهگی اصلاً مثل تو نبود و هرچه میگفتیم، گوش میکرد! یا بدتر از آن اینکه خود را به رخ فرزندانشان بکشند و بگویند: ما هم زمانی بچه بودیم؛ اما دست از پا خطا نمیکردیم و مثل شما این قدر تقاضا نداشتیم! این مقایسهها غلط است؛ چون شرایط تولید هر نسل با دیگری متفاوت است و تربیت متناسب با هر شرایط، حقّ ولد است.
درست است که تربیت به عهدۀ ماست؛ ولی فرزند، مال ما نیست، مال خداست. حق نداریم هرطور خواستیم، با او رفتار کنیم و بعد هم توقع داشته باشیم همان طور که ما میخواهیم، رفتار کنند! این، خلاف عقل و فطرت سالم است و حق را خدا تعیین میکند، نه ما. مثل این است که شیشۀ عینکمان را بشکنیم و توقع داشته باشیم درست ببیند!
"وَ أَمَّا حَقُّ وَلَدِكَ، فَتَعْلَمُ أَنَّهُ مِنْكَ وَ مُضَافٌ إِلَيْكَ فِي عَاجِلِ الدُّنْيَا بِخَيْرِهِ وَ شَرِّهِ."
و اما حقّ فرزندت این است که بدانی او از توست و در همین دنیا با خیر و شرّش بر تو اضافه شده است.
فرزند به هر کسی رفته و از هر عاملی تأثیر پذیرفته باشد، فرزند پدر و مادر است و این هرگز تغییر نخواهد کرد. او تولیدی و امتداد وجودشان است که آثارش تا قیامت با آنهاست و هر خطا یا ثوابش، به آنها برمیگردد. پس علاوه بر خود فرزند، پدر و مادر نیز در قبال خیر و شرّ او، در پیشگاه خدا مسئولاند؛ چراکه ولایتش را دارند.
"وَ أَنَّكَ مَسْئُولٌ عَمَّا وُلِّيتَهُ مِنْ حُسْنِ الْأَدَبِ وَ الدَّلَالَةِ عَلَى رَبِّهِ وَ الْمَعُونَةِ لَهُ عَلَى طَاعَتِهِ فِيكَ وَ فِي نَفْسِهِ؛ فَمُثَابٌ عَلَى ذَلِكَ وَ مُعَاقَبٌ."
و تو مسئول آن چیزی هستی که ولایت و سرپرستیاش به تو واگذار شده، همچون ادبکردن نیکو و راهنمايى فرزندت به سوی پروردگارش و یاری او در فرمانبردارى خداوند؛ پس بر این اساس، ثواب و عقاب میشوی.
"عَمَّا وُلِّيتَهُ"؛ زیرا تربیت بدون رابطۀ ولایی ممکن نیست. ولایت یعنی تبعیت و پیدرپی بودن که لازمهاش عشق، یاری و سرپرستی است. پدر و مادری که رابطه و اتصال درونی با فرزندشان برقرار نکنند و بر اساس این رابطه، محبت و یاریشان را نشان ندهند، نمیتوانند در تربیت فرزند خود موفق باشند. اول باید دل او را به دست آورند و بعد به رشد شخصیتش جهت دهند، یعنی تربیتش کنند. چگونه؟ به جای اینکه توقع داشته باشند او بزرگانه فکر کند و آنها را بفهمد، آنها کوچک شوند و دنیا را از چشم او ببینند تا نیازها و حرفهایش را بفهمند.
کوچک شدن نیز در هر مرحلۀ سنّی، متفاوت است. به عنوان مثال، هفت سال اول زندگی که در تربیت دینی دوران پادشاهی به حساب میآید، دوران آزادی کودک است و باید بگذاریم او هرچه میخواهد، بکند. اقتضای سنّ او این است که بخورد، بخوابد، بازی کند، بشکند، به هم بریزد و...؛ ما نیز باید شرایط را طوری فراهم کنیم که او آزادی عمل داشته باشد. اگر میخواهد خودش غذا بخورد، اجازه دهیم؛ حتی اگر لباسش را آلوده کند یا غذا را روی زمین بریزد. بگذاریم هر لباسی که خودش میخواهد، بپوشد و اگر برخی لباسها همیشه مناسب نیست، محدودۀ انتخابش را کوچک کنیم؛ نه اینکه انواع لباس را بخریم و در کمد، جلوی چشمش بگذاریم، بعد بخواهیم همان را که ما میگوییم، بپوشد! اشیاء مضر را نیز از دمّ دستش برداریم و لوازم خانه را طوری بچینیم که اگر خواست بدود و بپرد، آسیب نبیند. حتی اگر خواست روی دیوار نقاشی بکشد، کاغذهایی بچسبانیم تا آزادی عمل داشته باشد، نه اینکه مانعش شویم.
شاید بگویید: اینها در خانۀ خودمان ممکن است؛ اما مهمانی را چه کنیم؟ آنجا که نمیشود این طور رفتار کرد!
اما این هم دلیل موجّه نیست. ما فکر میکنیم اگر کودک در مهمانی به چیزی دست بزند یا خوردنی خاصی بخواهد یا شیطنت کند، بیادبی است و آبرویمان میرود! در حالی که اینها مقتضی سنّ اوست؛ اگر هم صاحبخانه تحملش را ندارد یا شرایطش ردیف نیست، میتوانیم از رفتن به خانهاش منصرف شویم. ولی ما بی هیچ دلیل عقلی یا نقلی، کنجکاوی و شیطنت کودک را سرزنش میکنیم؛ برایش شرط میگذاریم که اگر در مهمانی اذیت کند، تنبیه میشود و اگر بچۀ خوبی باشد و آرام سر جایش بنشیند، جایزه دارد! درواقع از او میخواهیم بزرگانه رفتار کند. او هم شاید امروز بپذیرد و بگوید چشم؛ اما فردا در مقابلمان میایستد، چون شرایط تولیدش را متناسب سنّش برقرار نکردهایم.
قانونگذاری برای کودک، لازم است؛ اما در سنین بعدی، نه هفت سال اول. ظرف سفال و چینی، حرارت میخواهد؛ ولی نمیشود از ابتدا آن را در کوره گذاشت! علاوه بر این، تربیت، تدریجی است و زمان میبرد. اینکه انتظار داریم کودک مثل ما فکر و رفتار کند، مثل این است که تا بذر پرتقال را کاشتیم، مراحل رشدش را نادیده بگیریم و بلافاصله منتظر میوهاش باشیم! متأسفانه ما تکبر داریم و این بزرگیطلبی را سر فرزندمان خالی میکنیم. همین روند موجب میشود او از ما فاصله بگیرد و بگریزد و آن وقت به هر آغوشی ممکن است برود!
قرار است ما فرزندمان را طوری تربیت کنیم که با عشق، خدا را اطاعت کند؛ نه اینکه از ترس، مطیع ما شود. اصلاً خیلی از قواعد و آدابی که انتظار داریم فرزندمان رعایت کند، اعتبار خودمان است و اساس عقلی ندارد؛ ادب، آن چیزی است که به اسماء خدا برمیگردد. پس نه تنها در دین و حجاب و نماز و...، بلکه در امور دنیا مثل تحصیل و شغل و ازدواج هم نباید چیزی را به فرزندمان تحمیل کنیم؛ چون او، مِلک ما نیست، مال خداست، چنانکه ما مال خداییم.
"فَاعْمَلْ فِي أَمْرِهِ عَمَلَ الْمُتَزَيِّنِ بِحُسْنِ أَثَرِهِ عَلَيْهِ فِي عَاجِلِ الدُّنْيَا، الْمُعَذِّرِ إِلَى رَبِّهِ فِيمَا بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ بِحُسْنِ الْقِيَامِ عَلَيْهِ وَ الْأَخْذِ لَهُ مِنْهُ؛ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ."
پس در کار او چنان زیبا عمل کن که اثر نیکوی تربیتت، در همین دنیا در او حاصل شود و به سبب حسن ایستادگیات در کار او و نتیجهای که از او برای خودش گرفتهای، نزد پروردگار خویش معذور باشی؛ و نیرویی جز به او نیست.
این یک اصل تربیتی مهم است که: برای رشد فرزند و اصلاح نواقص و کاستیهای او، از فطرت و غرایز خودش کمک بگیریم؛ یعنی در هر سن، موقعیت و شرایط جسمی، روانی و عقلی او را بشناسیم و با استفاده از همان، تربیتش کنیم، نه طبق شرایط خودمان. مثل برخی مادران که دنبال طبّ سنّتی میروند و مثلاً تصمیم میگیرند دیگر پیتزا و ماکارونی و... نخورند؛ و فرزندانشان را نیز به زور در این رژیم، شریک میکنند! حال آنکه کودک، اینها را میبیند و میخواهد؛ پس باید به او داد، اما طبیعی و سالمترش را؛ بعد هم برایش صدقه کنار گذاشت که عوارضش به او نرسد و مهمتر از آن، وجودش را قوی کرد تا در مقابل ضررهای ناسوت، مقاومتر باشد.
[1]- بحارالأنوار، ج71، ص15.
نظرات کاربران